عـــــــــروس غصـــــــــــه هـــــــــا

شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است

باتو عاشقی میکنم

تارا
عـــــــــروس غصـــــــــــه هـــــــــا شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است

باتو عاشقی میکنم

عشق من

همین جا درون شعرهایم بمان

تا وسوسه های دوستت دارم های دروغین ادمهاتورا باخود نبرد

به سرزمین های دور از احساس

من اینجا هرروز باتو عاشقی میکنم بی انتها

شعرهایم بهانه ایست برای ما شدن دستهایمان

تا تکرار غریبانه ی جدایی را شکست دهیم...



تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1396 | 16:28 | نویسنده : تارا |

بی تفاوتی

برف ببارد یا باران

برای باور زمستان همین بیتفاوتی هایت کافیست



تاريخ : یک شنبه 29 بهمن 1396 | 11:51 | نویسنده : تارا |

بهانه ی اشکهایم

به دلتنگی هایم دست نزن

میشکند بغضم یک وقت

آنگاه غرق میشوی در سیلاب اشکهایی که

بهانه ی روان شدنش هستی



تاريخ : شنبه 28 بهمن 1396 | 13:30 | نویسنده : تارا |

عنوانی ندارم براش

فجیع ترین مرگ ها دو دسته اند

1_پسری که گریه میکند

2_دختری که سکوت میکند

گاهی وقتا زندگی کردن بیشتر از خودکشی جرعت میخواد



تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1396 | 14:29 | نویسنده : تارا |

روز عشق

           زمستان بود و بی تابی

         دلم جایی فدایی شد...

         نفس در سینه خشکش زد

         دلم باتو هوایی شد...

ولنتاینت مبارک زندگیم



تاريخ : چهار شنبه 25 بهمن 1396 | 17:49 | نویسنده : تارا |

دلم یخ زده براش

امروز نه حرفام فاز سنگینه نه شعرام قافیه داره

فقط میخوام چن کلمه حرف دل بزنم

چقد برف اومده اینجا.کی بی تاب ترو عاشقتر ازمن؟ک یه بهونه مثه برفو بارون واسه بیرون زدنش ازخونه کافی باشه

صب زود ازخونه زدم بیرون مقصدی نداشتم فقط میخواستم باخودم خلوت کنم

اتفاق بدی افتاد برام...خیلی بد

وقتی یه لحظه برگشتم پشت سرمو نگا کنم یکی از تلخ ترین لحظه های عمرم رقم خورد

میدونی چی دیدم؟فقط جای یه ردپا پشت سرم بود:( اونم رد پای خودم بود

پس تو کجایی؟توکه همیشه پا به پام اومدی...چرا جاگذاشتی خودتو

هنوز داشتم راه میرفتمو قدم میزدم.دلم میخواس همینطوری که قدم زنون چشامو دوخته بودم به برفایی که داشتم رد پامو تو دلشون جا میذاشتم به یه نفر برخورد کنم

انقد محکم که بخورم زمین...وقتی با عصبانیت سرمو میگیرم بالا و نگاش میکنم

ببینم تو باشی.ماتو مبهوت خیره شم بهت.دستتو سمتم دراز کنیو بلندم کنیو و بگی...

نه مهم نیس چی بگی فقط بگی

اومدم خونه.دیدم اگه به خیال و تصور و رویا باشه تموم شهر باید شاهد قدم زدنم باشن..که نه پاهام باهام میان نه چشام ناشو دارن

خونم ولی هنوز سردمه.سرد ازوقتی ک پشتم بهت گرم نیس.کدوم برفی میتونه انقد سردم کنه ک هواتو نکنم

اینروزا دلم میخوادترجیح داده بشم.منو ترجیح بدی به همه ی دنیا به کار به زندگی به حتی خونواده

نه...پرتوقع نیستم.اخه منم تورو به جونم به وجودم ترجیح دادم کارو زندگیو خونواده ک چیزی نیس

چقد دلم معجزه میخواد اونم نه از خدا.ازتو...

الانکه پشت پنجره ی اتاقمم دیگه دلم قدم زدن تو برفو نمیخواد

دلم تورو میخواد.اره...خوده خودتو

اونم برای همیشه

 برف فقد یه بهونه بود که یادم بندازه چقد عاشقتم و چقد ندارمت

معجزه کن عشقم...معجزه کن ک اسیر دلمم و تویی مرحم زخمام



تاريخ : چهار شنبه 25 بهمن 1396 | 12:3 | نویسنده : تارا |

قندیل دلتنگی

حوصله ام برفی است

با یک عالمه قندیل دلتنگی

از گوشه های دلم اویزان

آهای

کافیست کمی"ها" کنی که اب شوم



تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 | 15:55 | نویسنده : تارا |

قرارمون این نبود

   نه !!!
قرارمان این نبود

قراربود دنیا باشد...عشق باشد...توباشی و من باشم

  حآل

دنیا هست...عشق هست...تو هستی

  اما

من بی رحمانه ازین لیست خط خورده ام:(

 



تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1396 | 13:44 | نویسنده : تارا |

فقط همین

دستشو گرفتم آوردم پیش خدا گفتم من همینو میخوام

گفت بهتر ازینو واست کنار گذاشتم

پامو کوبیدم زمین گفتم من فقطوفقط همینو میخوام

اروم زیر لب گفت ...اخه قولشو به یکی دیگه دادم:(

 



تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1396 | 21:45 | نویسنده : تارا |

میدونم اما...

میدانم کار داری...سرت هم شلوغ است

اینم میدانم که گیری

امااینکه موقع خواب چندثانیه

فقط چند لحظه به ذهنت خطور کند

که یک جایی کسی روی تختش موقع خوابش

برایت اشک میریزد

همین هم برایم کافیست



تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 | 15:28 | نویسنده : تارا |

قلب نیس

قلب نیست لعنتی

چیزی است در دلم اویخته به بندی

تاب میخورد بین بغض های من و دردهای زندگی

نه میتپد که ماتم تورا کم کند

نه می ایستد که مرا راحت کند...



تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 | 13:32 | نویسنده : تارا |

هوای شونه هات

سربه سرم نذار

سربه روی شونه هام بذار

دختراست دیگر

گاهی بی هوا هوای شانه هایت را میکند

تادلتنگی هایش را جای امنی ببارد



تاريخ : پنج شنبه 19 بهمن 1396 | 13:19 | نویسنده : تارا |

حواست کجاس

از وقتی که حواست به من نیست

خدا میداند چقدر اب به صورتم پاشیدم

لعنتی این کابوس اینقدر واقعیست

که ازخواب بیدار نمیشوم



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1396 | 14:38 | نویسنده : تارا |

ماهی و دریا

    ماهی به اب گفتا...من عاشق تو هستم

    از لذت حضورت ...می را نخورده مستم

    ایا تو میپذیری...عشق خدایی ام را؟

    تااینکه برنتابی...دیگر جدایی ام را؟

    اب روان به ماهی...گفتا که باشد اما

    لطفا بده مجالی...تاصبح روز فردا

    باید که خلوتی با...افکار خود نمایم

    اینجا بمان که فردا...با پاسخت بیایم

    ماهی قبول کردو...اب روان گذر کرد

    تنها برای یک شب...از پیش او سفر کرد

    وقتی که امدش باز ...تااینکه گوید اری

    یک حجله دیدو عکسی...بر ان به یادگاری

    خود را ز پیش ماهی...دیشب که برده بودش

    ان شاه ماهی عشق...بی اب مرده بودش

    نالیدو یادش افتاد...از ماهی ان صدایی

    وقتی که گفت با عشق ...میمیرم از جدایی

    ای کاش اب می ماند...ان شب کنار ماهی

    ماهی دلش نمی مرد ...از درد بی وفایی

    عشقم منو تو هم...مانند اب و ماهی

    یک لحظه غفلت از هم...یعنی مرگ و جدایی

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1396 | 11:4 | نویسنده : تارا |

تا ابد برایم بمان

گیرم تمام دنیا بگویند ما مال هم نیستیم

ما به دردهم نمیخوریم

گیرم برای زیر یک سقف رفتن

عشق...اخرین معیار این جماعت باشد

گیرم دوس داشتنت بدون سند حرام باشد

عجیب باشد...باورنکردنی باشد

گیرم بگویند هرگز دستانم در دستانت قفل نمیشود

من اما...گیر این گیرها نیستم

من تاابد گیر دوست داشتنت می مانم

تاابد عاشقو دیوانه ات می مانم

تاابد دست از تلاش برای وصال برنمیدارم

به همه میفهمانم ک اشتباه فکرمیکردند

تاابد که سهل است تا قیامت کسی نمیتواند مارا ازهم جدا کند

 



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1396 | 20:50 | نویسنده : تارا |

انتظار

شده ام مثل یک محکوم اعدامی

که گشته است زیرپایش خالی

ان بالا...از بدروزگار...طنابی شل

کم و بیش میفشارد گردنش را

جان می کندو دستو پا میزند

و ارزوی مرگ دارد

اما دریغ از مردن اسان

این چنین مرا میکشد انتظارم برای تو



تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1396 | 10:41 | نویسنده : تارا |

جهنم

خدایا...خط و نشان دوزخت را برایم نکش

جهنمتر از نبودنش جایی سراغ ندارم



تاريخ : یک شنبه 15 بهمن 1396 | 14:52 | نویسنده : تارا |

ندارمت...

ای انکه دوست دارمت اما ندارمت

برسینه می فشارمت اما ندارمت

ای اسمان من که سرتاسر ستاره ای

تاصبح می شمارمت اما...ندارمت



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 | 13:32 | نویسنده : تارا |

برف

برف هم که نبارد

سرد که نگاهم کنی

احساسم تا مغز استخوانم یخ میزند

کجایی امروز که بی تو سردمه



تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1396 | 15:34 | نویسنده : تارا |

میترسم

میترسم...

میترسم یک شب بخواهی به خوابم بیایی

و من همچنان به یادت بیدار نشسته باشم

 



تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1396 | 12:33 | نویسنده : تارا |

همین...

چقدر کم توقع شده ام...

نه اغوشت را میخواهم نه دستانت را

نه حتی بودنت را...

همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست

مرا به ارامش میرساند حتی اصطکاک سایه هایمان

 



تاريخ : چهار شنبه 11 بهمن 1396 | 14:23 | نویسنده : تارا |

دوسش دارم

کوتاه مینویسم...

اما...تو

بلند بخوان...به بلندای احساسم

دوستت دارM



تاريخ : دو شنبه 9 بهمن 1396 | 18:16 | نویسنده : تارا |

ادمها شبیه هم نیستند

              ادمها شبیه هم عمر نمیکنند

     یکی زندگی میکند.یکی تحمل.ادمها شبیه هم تحمل نمیکنند

          یکی تاب می اورد.یکی میشکند.ادمها شبیه هم نمیشکنند

             یکی از وسط دو نیم میشود دیگری تکه تکه تکه ها شبیه هم نیستند

                     تکه ای یک  قرن عمر میکند.تکه ای یک روز...



تاريخ : دو شنبه 9 بهمن 1396 | 13:25 | نویسنده : تارا |

دلتنگی من برای تو......

 Image result for ‫دلتنگی‬‎

دلتــــــــــنگـــــــی ها 

 

گاه از جنس اشــکند ....  

و گاه از جنس بغــــــــض  

گاه سکـــوت ميشوند و خاموش ميمـــــــانند 

گاه هــق هـــق می شوند و می بارند 

دلتنگــــی من برای تــــــــو اما 

جنس غريبــــــــی دارد . . .



تاريخ : چهار شنبه 11 بهمن 1396 | 12:4 | نویسنده : تارا |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.